گونش GÜNEŞ

جنگل

دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ق.ظ
گاهی لازم است برای بقا جنگلی را که داری بسوزانی ، با تمام درختانش، بوته هایش ، دانه هایش ، تک تک گل هایش ، سنجاب هایش ، فندق هایش ، شیرهایش،  ببرهایش،  پروانه هایش ، خرس هایش ، آهوانش حتی کلونی های باکتری ها ، میسوزانی و آگاهی که از دست میدهی همه هر آنچه بوده ، بله هر آنچه بوده ، دیگر ماله تو نیست ، میدانی که که فقط یک عادت بوده ، داشتن جنگلی به این بزرگی ، آگاه میشوی که تو سوزاننده ای نه خلق کننده ، کمک میخواهی از خلق کننده تا دوباره بیافریند، اما خلق کننده پاسخ میدهد بیندیش!  می گذرند روز ها از پیِ هم و باز در مانده ای کمک میخواهی ، هر روز و هر روز کمک میخواهی از خلق کننده و درمانده ای و کمک میخواهی .
آه چقدر خسته ای ، به خوابی خالی از هر چیزی نیاز داری ، لیک چشمانت را میبندی ، اما یک چیزی از درون فریاد داغ میزند که بیدارشو،  وقته کمک خواستن به اتمام رسیده ، بیدارشو؛  لیک تو میگویی بیدارم ؛ اما تو کیستی ؟ و جواب میرسد من در وجود تو ام ، از وقتی که در روز الست بودی تا همین الان ، و تو آگاه میشوی او کیست ، او ذهن است که چه در مغز نباتی تو باشد یا روح و روانت‌ ، پس یکهو داد میزنی جنگل !!! سپس قهقهه میزنی و با ذهنی که تازه سخنانش را شنیدی با خیالی آسوده میخوابی ، هر چند او اضافه کاری هم می ایستد. صبح که شد آسوده ای ، حقیقت را دانسته ای و لبخندی از عمقه وجودت میزنی :) 
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۰۵
Günay

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی