و اینجا از برای همه چیز گفتن تنگ است ...
در سیر وکتور عمود و چپ و راست و کج و شرق و جنوب ، در مسیر بودن برایم سخت است . نه این وری نه آن وری ، معلوم نیست کدام نقطه در کره خاکی ام ، اما دقیق می دانم چه می خواهم و هم نمی دانم ، چگونه مسیر را دریابم ، در کشف کیمیاگری نیستم ، صوفی هم نیستم ، دین دار هم نیستم ، من هستم ، اما در یافتن جستجوی کدامین مسیر ؟
خیلی از چیزها رو عملا فراموش کردم ، شکی هم ندارم ،چون اعتقاد به گذر زمان و فراموشی ندارم لیک می دانم سیناپس های اضافه مغزم هرس شده ، اما هفتصد نورون تازه ساخته شده مغزم در هر روز ، پی یافتن چیزی است ؟ رهایی ، رهایی از هر کس و چیز و دروغ گفتن به خودم ،
انسان ها و موقعیت های رفته و هر چیزی که بر باد رفته ، رفته ، آنقدر بی خبری و سکوت که خودش حکم می دهد . اما سکوت به چه معنا ، به معنای اصالت و معنا داشتن .
به نوشتن زمانی علاقه داشتم اما مدت هاست از نوشتن لذت نمی برم چون با زبان ذهن و فرهنگ اجدادم اجین نشده است . از این گونه نوشتن در رنجم .
اگر بنویسم قطعا تغییر می دهم و آنگونه که میخواهم مینویسم یا ترجیح می دهم ننویسم ، همانند آن روزی که قلمم را برای خبر نوشتن رها کردم .
روزی می نویسم که نقدم از کسی منجر به احساس گناهم نشود .
روزی مینویسم که گوش شنوایی برای گفته هایم باشد .
من نوشتن کتابم را آغاز خواهم کرد با زبان مادری ام .
این گونه نوشتن مربوط به احوالات یک شخص سرزنده است که الان در فکر است که سرزنده بودنش به کدامین دیار رفته .
گنگی نوشته در نوشته ام بیداد میکند زیرا این زبان گنجایش ندارد و کم کم، خواب آرام میخواهم .
* امان از بی زبانی ، امان از زبان بریده